چشم های کودکی منتظر.....
با نگاه خیره اش تمامی افکارت را بر هم می زند.....
روسری در دست.......
....اینجا شیراز است....
بین الحرمین........
شهر پراست از دست های خالی و چشم های منتظر.....
.....تعزیرات.....
...و آنان که تنها به گفتن "و" در انتهای کلامشان افتخار می کنند....
اینجا شیراز است....
بازاری پر از کفتر هایی ک 
ه سالیانی است راه ارتزاق بوده و هست..... .
..... نه برای مردم که برای خیرات جان مردم....
....این جا شیراز است....
فوندانسیونی از تیره و تبار حزب هایی پیچیده در مثال عنکبوت.... اینجا شهر آتو های در هم و بر هم.......
....اینجا شیراز است....
اینجا شهر گروکشی.....
مزاق دهنشان چشم هایشان است.....
اینجا اسماعیل را به مسلخ میبرند و برای حزب می کشند...
اینجا حقیقت مرده است.....
...اینجا شیراز است....
اینجا آباد گرانی آمدند و اما استعمار کردند...
تقسیم کردند شهر را....
افکار شهر را.....
دخترکی چشمانش را به چشمانم دوخته...... تو را خدا بخر.....قرآنی در دست....
و می کشد این شهر نعره ی مستی.... های های های تو ای شهر......
بخوان حدیث مفصل پست ها را .......
یک نفر چشمانش را بسته....
پسری که دیگر انتظار پدرش را نمی کشد....
...ایتجا شیراز است...
شهر راز و راز و راز....
اینجا شیراز است....
انجا که عدالت را به نجاست می فروشند.....
به نجاست پول هایی که از حلقوم مردم این شهر کشیده شده.....
شهر را ببین......
چگونه باغ های پر از فساد این شهر را.....
و اشک خونین اسمان شهر را از فقر تحمل می کنید....
بنال ای شهر که شاید تو را هم علی(ع) نفرین کرده.....
و شاید مردمت را.....
... اینجا شیراز است تنیده شده از عیال خویشان.........
